کاوه آهنگر 7 سال پیش ادبیات ضحاک پادشاه تازی انسانی ناپاک بود. او برای اين كه دو ماری که بر شانه اش روييده بودند را سير نگهدارد، هر روز مغز دو انسان را به آنها می داد. او شبی در خواب ديد كه پسر جوانی با گرز ...
کشته شدن ضحاک 7 سال پیش ادبیات چهل سال به پایان زندگی ضحاک مانده بود که او خواب بدی دید. او خواب دید که جوانی گرزی به شکل گاو را به سرش کوبید و جوانی دیگر او را با چرم بست و بعد آن دو با جوانی دیگر، هر سه نفرشان با اسب ...
قصه ی مارهای شانه ی ضحاک 7 سال پیش ادبیات ضحاک از این حرف مغرور شد و به جوان گفت:"بیا شانه من را ببوس". مامور شیطان هم شانه او را بوسید و پس از این کار ناپدید شد و رفت. مدتی بعد دو تا مار سیاه از جایی که مأمور شیطان بوسیده ...
زندگی جمشید، به وجود آورنده نوروز 7 سال پیش ادبیات یک روز وقتی که جمشید سوار بر تخت به آسمان رفت و دوباره پایین آمد، آن روز را نوروز نامید. به این ترتیب ایرانیان هر سال این روز را جشن گرفتند.
داستان طهمورث دیوبند 8 سال پیش ادبیات در این قسمت از داستانهای شاهنامه ، داستان طهمورث دیوبند را با هم می خوانیم.با مداد آنلاین همراه باشید .
داستانهای شاهنامه ، کیومرث 8 سال پیش ادبیات در گذشته های دور انسان ها میان کوه ها زندگی می کردند. در آن موقع که کسی لباس پوشیدن بلد نبود و مردم برهنه زندگی می کردند، کیومرث لباس پوشید و لباس پوشیدن را به فرزندانش و بقیه انسان ها یاد...