طهمورث دیوبند و شهراسب
هوشنگ پس از آن سالها به فرمان یزدان پادشاهی کرد و در آبادانی جهان و آسایش مردمان کوشید و روی گیتی را پرازداد و راستی کرد. اما هوشنگ نیز سرانجام زمانش فرارسید و جهان را بدرود گفت و فرزند هوشمندش طهمورث به جای او بر تخت شاهی نشست. براساس قصه های شاهنامه، طهمورث دیوبند پسر و جانشین هوشنگ بود. طهمورث وقتی به پادشاهی رسید قول داد که جهان را از بدی ها پاک کند و دست دیوها را از همه جا کوتاه کند.
جهان از بدیها بشویم به رای پس آنگه کنم درگهی گرد پای
ز هر جای کوته کنم دست دیو که من بود خواهم جهان را خدیو
اهریمن بدسرشت با آنکه چندین بار شکست خورده بود، دست از بداندیشی برنمی داشت. همواره در پی آن بود که این جهان را که آفریده یزدان بود به زشتی و ناپاکی بیالاید و مردمان را در رنج بیفکند و آسایش و شادی آنان را تباه کند و گیاه و جانور را دچار آفت سازد و دروغ و ستم را در جهان پراکنده کند.
طهمورث در اندیشه چاره افتاد و کار اهریمن را با دستور خود «شیداسب» که راهنمایی آگاه دل و نیکخواه بود در میان نهاد. شیداسب گفت کار آن ناپاک را با افسون چاره باید کرد. طهمورث چنین کرد و با افسونی نیرومند سالار دیوان را پست و ناتوان کرد و فرمانبردار ساخت.
بیاورد و یکسر به مردم کشید نهفته همه سودمندش گزید
بفرمودشان تا نوازند گرم نخوانندشان جز به آواز نرم
چنین گفت کاین را ستایش کنید جهان آفرین را نیایش کنید
چنان بر دل هر کسی بود دوست نماز شب و روزه آیین اوست
طهمورث لقب دیوبند داشت. او اهریمن را با افسون اسیر کرد و 30 سال سوار او شد و سوار بر اهریمن دور زمین را می گشت. وقتی دیوان این وضعیت را دیدند دیگر به دستوراتش گوش ندادند. دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که تاج و تخت پادشاهی را از او بگیرند. دیوان و جادوان نیز از سوی دیگر آماده نبرد شدند و فریاد به آسمان برآوردند و دود و دمه به پا کردند. طهمورث دل آگاه، باز از افسون یاری خواست.
برفت اهرمن را به افسون ببست چو بر تیزرو بارگی برنشست
زمان تا زمان زینش برساختی همی گرد گیتیش برتاختی
چو دیوان بدیدند کردار او کشیدند گردن ز گفتار او
وقتی طهمورث از نقشه آنها خبردار شد، عصبانی شد و به جنگشان رفت. دوسوم از سپاه اهریمن را به افسون بست و یک سوم دیگر را به گرزگران شکست و بر زمین افکند.
چو طهمورث آگه شد از کارشان برآشفت و بشکست بازارشان
به فر جهاندار بستش میان به گردن برآورد گرز گران
همه نره دیوان و افسونگران برفتند جادو سپاهی گران
دیوان چون شکست و خواری خود را دیدند، زنهار خواستند که « ما را نکش و جان ما را ببخش تا ما نیز هنری نو به تو بیاموزیم»
کشیدندشان خسته و بسته خوار به جان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مکش تا یکی نو هنر بیاموزی از ما کت آید به بر
چو آزاد گشتند از بند او بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را به دانش برافروختند
طهمورث دیوان را زنهار داد و آنان نیز در فرمان او درآمدند و رمز نوشتن را بر وی آشکار کردند و نزدیک سی گونه خط، از پارسی و رومی و تازی و پهلوی وسغدی و چینی به وی آموختند. طهمورث ریسیدن پشم و بافتن لباس و فرش را به مردم یاد داد. پرندگان و جانوران دیگر را اهلی کرد. با دیوها جنگید و بر آنها پیروز شد. نوشتن را نیز به مردم آموخت.
نبشتن یکی نه که نزدیک سی چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی ز هر گونهای کان همی بشنوی
بر اساس داستان های کهن شهر کرمانشاه توسط طهمورث ساخته شده است. طهمورث نیز پس از سالیانی چند، درگذشت و پادشاهی جهان را به فرزند فرهمند وخوب چهره اش جمشید، بازگذاشت.
جهاندار سی سال ازین بیشتر چه گونه پدید آوریدی هنر
برفت و سرآمد برو روزگار همه رنج او ماند ازو یادگار