عیش و رزق در هوش اقتصادی 4
از اینجا به بعد وارد موضوع رابطه ی میان فردی می شویم برپایه ی امانت نه برپایه ی مالکیت.با مداد آنلاین همراه باشید.
ما بدون ارتباط میان فردی قادر به انجام هیچ کاری نیستیم. زندگی و معنای آن که حرکت است همگی در ارتباط اتفاق می افتد. صبح بیدار شده اید و روز آغاز شده و برای امروزتان می خواهید میوه تهیه کنید، وارد یک مغازه ی میوه فروشی می شوید، چه کسی وارد شد؟ «من». من کیست؟ امانتِ هستی. میوه فروش کیست؟ یک امانت دیگر ِهستی و هردو از یک جا آمده ایم. آن میوه ای هم که خریداری می شود آن هم امانت است؛ اجازه داریم هربلایی می خواهیم سر این امانت ها بیاوریم؟ اجازه داریم که دعوا کنیم؟
با تفکر امانت وارد ارتباط شدیم حالا باید افزایش بدهیم یعنی رابطه ای باید ایجاد شود که هم من در آن ارتباط افزایش پیدا کنم و رشد کنم و هم میوه فروش رشد پیدا کند. میوه فروش غروب که به منزلش می رود با خودش می گوید که امروز بیست نفر به مغازه ی من آمدند، خداروشکر، حالم خوبه و امانت داری کردم. امانت ما پیش میوه فروش، میوه است.
امانت میوه فروش پیش ما چیست؟ پول درون جیب یا کیفمان! این پول مالِ من نیست یک بخشی از آن سهم میوه فروش است. از آغاز روز باید امانت بگیریم و امانت بدهیم و مبادله کنیم. در کنار این مبادله لبخند و نوازش و خیلی نیازهای دیگر هم هست. ریشه ی کلمه ی معیشت، عیش است. عیش یعنی زندگی جسمی (حیوانی). حال می خواهیم به این تعارض پاسخ دهیم که گفتیم برای معیشت تلاش نکن! پس چه کار باید کرد؟
منظور این است که برای معیشت خودت تلاش نکن بلکه برای معیشت دیگران تلاش کن. زمانی که من برای خودم تلاش می کنم فقط به نیازهای خودم فکر می کنم، ولی وقتی وارد ارتباط می شوم به نیازهای طرف مقابل فکر می کنم نه فقط به نیازهای خودم و از توانایی هایم استفاده می کنم، و هر فردی در ارتباط های دیگر از توانایی هایش استفاده می کند و ناگهان متوجه می شوم که به نیاز من پاسخ داده شد و لازم نبود که من دنبال پاسخ دادن به نیازم باشم؛ چرخه که تشکیل می شود نیاز من هم پاسخ داده می شود و نیاز من تأمین است.
شخصی خواب دید که در روز قیامت عده ای خطاکار را برای محاکمه آوردند و برای چند هزار سال باید در جهنم می ماندند، آن ها را به خط کردند و نگهبان های جهنم هم آمدند و آن ها را بردند که بیندازند در جهنم، رسیدند به یک درب بسته، درب که باز شد دیدند عجب باغ قشنگی! به نگهبانان گفتند ما را به اشتباه این جا نیاوردید؟ گفتند نه همین جا جهنم است داخل شوید.
داخل رفتند دیدند ساختمان شیک و درخت های پر از گل و خوب گشتند تا ظهر که وقت خوردن ناهار شد و همه ی جهنمی ها آمدند برای خوردن غذا، یک میز مفصل وسط سالن با انواع غذاها و همه گرسنه نشستند که غذا بخورند دیدند قاشق ها هرکدام دو متر است! هرکاری کردند نتوانستند غذا بخورند تا ساعت غذا تمام شد و همه گرسنه بیرون آمدند چند روز به همین منوال گذشت و دیگه به حال زار افتادند تا یک روز نگهبانان آمدند و گفتند که عذاب شما تمام شد بروید بهشت.
همه را نزار و نالان به صف کردند و به بهشت بردند، وارد یک باغ شدند با تعجب دیدند مثل همان باغ اول است داخل شدند دیدند همه چیز درست مثل همان باغ اول، ظهر که شد همان غذاها با قاشق دومتری هست تعجب کردند و گفتند که ما را باز هم به جهنم آوردید؟ گفتند گوش کنید ببینید فرشته ی مأمور غذا چه می گوید؟ گفت هرکسی قاشقش را پر کند و در دهان نفر مقابل بگذارد، همه غذا خوردند و سیر شدند! تفاوت بهشت و جهنم در این است. در جهنم همه به خودشان فکر می کنند.
خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا دولابی را مطلب خیلی قشنگی دارند و می گویند در بهشت همیشه جای خالی هست چون بهشتی ها دائم به هم می چسبند و نمی خواهند از هم فرار کنند و می گویند «تو بیا پیش من تو بیا بغل من»؛ در جهنم است که جا کم است. معیشت و حمایت تضمین شده هستند. ما فعلاً راجع به معیشت صحبت می کنیم، خداوند به اعتبار انسان ها معیشت را تضمین کرده است و بر روی تعهد انسان ها حساب بازکرده است. در واقع وقتی می گوییم چهار نیاز داریم و چهار توانایی یعنی این نیازها پخش شده است؛ معیشت ما پخش شده است هر تکه اش دست کسی است؛ آن تکه ای که دست من داده شده است مالِ من نیست و اگر من آن را رد کنم دوباره برای من می آید، بازی توپ داغ را دیده اید؟ چند نفر دایره می ایستند و توپ را می گردانند! ما به این دست آورد «رزق» می گوییم.