نظریه ی زیستی - تکاملی به طور عمده بر مبنای تحولی و رسش در شکل گیری هویت، تأکید دارد. رسش پیش درامد کمال در تغییرات زیستی رشد محسوب می شود. مهم ترین این نظریه پردازان، هال و گزل هستند. این نظریه پردازان، با توجه به تغییرات زیستی؛ مبنای الگوهای رفتاری نوجوانی را دوره ی شورش قلمداد می کنند.
نظریه پردازان روان کاوی دو الگوی اساسی را برای شکل گیری هویت مطرح ساخته اند. فروید، بنیان گذار روان کاوی، الگوی انگیزشی تکوین هویت را بر اساس نظریه ی روانی - جنسی مطرح کرده است. در حالی که اریکسون، الگوی سازمانی و نهادینگی شکل گیری هویت را براساس نظریه ی روانی - اجتماعی رشد بیان داشته است.
نظریه ی یادگیری اجتماعی بندورا، با استناد به شواهد پژوهشی، شکل گیری هویت را در قالب تأثیر گذاری همالان، سرمشق دهی و تجربه ی جانشینی مورد بررسی قرار داده است.
نظریه ی شناختی، رشد هویت را تابع تکامل شناختی می داند و شناخت را به منزله ی عنصر تحولی اخلاقیات، معناجویی و هدفمندی زندگی به شمار می آورد. پیاژه و کلبرگ، از صاحب نظران دیدگاه شناختی رشد هویت هستند.
نظریه ی زمینه ای - فرهنگی نیز رشد هویت را براساس عوامل فرهنگی و خرده فرهنگی مورد بررسی قرار می دهد. به طور کلی، در رویکرد روان شناختی، برخی از نظریه پردازان روان کاوی، زیستی - تکاملی و شناختی، عوامل درونی مؤثر بر تکوین هویت را شناسایی و بررسی کرده اند. در حالی که نظریه پردازان یادگیری اجتماعی و زمینه ای - فرهنگی، غالبا بر تأثیر عوامل خارجی و محیطی در شکل گیری هویت تأکید دارند.
با وجود این، در میان رویکردهای فلسفی، جامعه شناختی و روان شناختی در مورد شکل گیری هویت، نظریه ی اریکسون از سایر نظریات برجستگی و شهرت جهانی و علمی بیش تری دارد. به طوری که اغلب مطالعات میدانی بحران هویت براساس این نظریه انجام شده اند. در نظریه ی اریکسون، هویت به معنای این همانی شخصیت و وابستگی به موقعیت زمانی و مکانی است. مرحله ی شکل گیری هویت در نظر اریکسون، معادل مرحله ی بلوغ جنسی در نظریه ی فروید است و با مرحله ی عملیات صوری در نظریه ی پیاژه انطباق دارد.
طبق این نظریه، شکوفایی همان نمودها و جلوه های رشد اجتماعی در ابعاد فردی و اجتماعی است.
در نظر اریکسون، رشد نوجوانی در مرحله ی هویت در مقابل سردرگمی نقش قرار می گیرد. چنان چه تعارض بین هویت و سردرگمی نقش در این مرحله از رشد حل نشود، نتیجه ی آن بحران هویت است که با ویژگی های آشفتگی نقش مشخص می شود. این ویژگی ها شامل اختلال و اشکال در نقش های وابسته به جنسیت، مشکل در انتخاب رشته ی تحصیلی، مشکل در انتخاب شغل آینده و آشفتگی در نظام اعتقادی و جهان بینی هستند.
بنابر یافته های آسیب شناسی روانی، چنان چه این اختلالات و مشکلات به نحو مطلوب در نوجوانی درمان و پیشگیری نشوند، به جلوه های آسیب گونه مانند افسردگی و اضطراب منجر می شوند.
براساس نظریه پردازی اریکسون، حل تعارض هویت در مقابل سردرگمی نقش، به برخی از زمینه های پیشین بستگی دارد که پیش نیاز حل این بحران قلمداد می شود. به طوری که توفیق در گذر از مراحل قبلی رشد، نحوه ی روابط فرد با والدین و هم سالان، تأثیرگذاری انواع نهادهای اجتماعی رسمی و تأثیر زمینه های فرهنگی و اجتماعی، از پیش نیازهای اصلی برای گذر از این مرحله هستند.
طبق نظریه ی اریکسون، بحران هویت نوجوانی با پرسش «من کیستم؟» شروع می شود. اما پاسخی که نوجوان برای این پرسش پیدا می کند، به پیش نیازهای مورد اشاره بستگی دارد. بنابر یافته های روان شناسی معاصر، پاسخ دختران به این پرسش بیش تر در جهت مراقبت، همکاری و صمیمیت است. در حالی که پاسخ پسران بیش تر در جهت استقلال و خودمختاری است. به طور یقین جهت گیری استقلال در پسران و جهت گیری مراقبت، همکاری و صمیمیت در دختران، سنگ بنای تفکیک خودانگاره ی پسر و دختر از خودانگاره ی عمومی خانواده به شمار می آید. به طوری که با پیدایش این جهت گیری ها، نوجوان به تدریج مرزهای شخصیت خودش را از مرزهای شخصیتی عمومی خانواده تفکیک می کند.
مطالعات جاری روان شناسی بالینی و شخصیت نشان می دهد، حل تعارض هویت در مقابل سردرگمی نقش، تحت تأثیر عوامل رشد شناختی، شخصیت والدین، شرایط آموزشی و مدرسه ای، شرایط اجتماعی و فرهنگی و شرایط خانوادگی (مانند ترتیب تولد و پایگاه اجتماعی - اقتصادی) طی رشد و تأثیر آن ها بر شکل گیری هویت است.
بنابراین، با تفکیک مرزهای خودانگاره ی نوجوان از خودانگاره ی عمومی خانواده، نوجوان در مقابل پرسش «من کیستم؟ » با «من خود هستم» به پاسخ می پردازد. ارائه ی پاسخ «من خود هستم» نیازمند آن است که نوجوان جنبه های جسمانی، حرکتی و اجتماعی خودش را کشف کند و بتواند از چشم انداز دیگران خودش را بررسی نماید. به همین دلیل، با شکل گیری خودانگاره، نوجوان می تواند معیارها و ملاک های روشنی برای انتخاب رشته ی تحصیلی و حرفه و شغل به دست آورد.
هم چنین، معیارهای رفتاری او در مقابل اعضای خانواده، اجتماع و هم سالان روشن می شود و سرانجام به ملاک های منطقی و معقول برای الگوی رفتار جنسی، صمیمیت و ازدواج دست می یابد. نتیجه ی قطعی شدن معیارهای خودانگاره ی نوجوان، موجب یکپارچگی جنبه های متفاوت خویشتن می شود که این جنبه ها شامل عزت نفس، خودپنداره، خودپنداره ی تحصیلی، کنترل خود و شناخت اجتماعی می شوند.