عصر روز پنج شنبه نهم محرم، ابن سعد با دستوری که از ابن زیاد دریافت کرده بود، آماده جنگ با امام حسین (ع) شد و لشکر خویش را بانگ زد که:ای لشکرهای خدا سوار شوید و شما بهشت بشارت باد. پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند.
امام حسین (ع) به برادر خود حضرت ابوالفضل (ع) فرمود:
بسوی ایشان برو و از آنان مهلتی بخواه تا که امشب را صبر کنند و کارزار را به فردا اندازند تا امشب قدری نماز، دعا و استغفار کنم. چه خدا می داند که من دوست می دارم نماز، تلاوت قرآن، کثرت دعا و استغفار را.
و از آن سوی اصحاب عباس (ع) در مقابل آن لشکر توقف نموده بودند و ایشان را موعظه می کردند تا عباس (ع) برگشت و از ایشان طلب مهلت کرد.
عمرسعد پیامی به حضرت ابوالفضل (ع) داد و گفت: برای آن حضرت که یک امشب را به شما مهلت می دهیم. بامدادان اگر سر به فرمان درآورید شما را به نزد پسر زیاد کوچ خواهیم داد وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت و فیصله امر را بر ذمت شمشیر خواهیم گذاشت. در این هنگام دو لشکر به آرامگاه خود بازگشتند.
امام حسین (ع) خطاب به یارانشان عاقبت این واقعه را ترسیم کردند و اهل بیت (ع) و یاران حضرت پس از شنیدن خطبه حضرت از همه چیز جز بهره شهادت در رکاب امام دست برداشتند و در جواب به حضرت از هم پیشی می گرفتند که ما هرگز شما را ترک نمی کنیم و بر پیمان و سوگند خویش وفاداریم.
امام چون از هدایت سپاه اموی ناامید شد و دانست که با او میجنگند رو به اصحاب خود فرمود:
برخیزید و دور خیمهها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش افزوید تا با اینان از یک رو درگیر شویم. در نقل دیگری آماده است امام حسین (ع) بهسوی اصحاب خود آمده و فرمود مکان خیمهها را به هم نزدیک و طنابها را درهم کنند و خود در درون جا میگیرند تا خیام از هر سو بر آنان احاطه کنند مگر از آنسو که با دشمن روبرو شوند.
طبق روایتی، امام حسین (ع) در این شب، حضرت علیاکبر (ع) را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب آوردند. پس اهلبیت (ع) و اصحاب خود را فرمود:
از این آب بیاشامید که آخر توشه شماست و وضو سازید و غسل کنید و جامههای خود را بشویید که کفنهای شما خواهد بود.
روایتشده که در آن شب سی و دو نفر از لشکر عمر بن سعد به امام (ع) ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختیار کردند.